نه
همونی که اول گفتم درست بود
اره
فلسفمو یادم رفته
اخه مگه فلسفه زندگی فراموش کردنیه
چی میشه که ادم همه چی یادش میره
نمی دونم
اما همه چی یادم رفته
حتی فلسفه
می گفت :
اگه زور میزنی تو شنا کردن
اگه سختته شنا
اگه لذت نمی بری
پس داری اشتباه شنا می کنی
زندگی هم همین طوره ... ؟؟؟!!!
با دوستی رفته بودیم میدان منیریه
که شاید بتونیم یه عینک شنای مناسب پیدا کنیم
کاری نداریم که همه وقتمون صرف صفحه دارت دیدن
و تست کردن جنس های مختلف و مقایسه قیمت ها شد
و چند جایی هم که عینک دیدیم
به دلیل اینکه نتونستیم تشخیص بدیم
خوبه یا بد
نخریدیم
البته خریدن دارت هم موکول شد به یه فرصت مناسب
از اون فرصت های مناسبی که گویی هیچ وقت نمی رسه
به هر حال چند ساعتی چرخیدن
در مغازه های رنگا رنگی که انواع و اقسام لوازم ورزشی داره
خودش فی نفسه جالب
و هیجان انگیز
و لذت بخشه
به لوازم کوهنوردی نگاه می کردیم
با تمام جزییات و مخلفاتش
به چیزهایی که نداشتیم و هزار سال بود می خواستیم بخریم
و هر دفعه به دلیلی پشت گوش می انداختیم
و شاید در انتظار یه فرصت مناسب
در میان همه این حسرت های گمشده
به دوستم یادآوری کردم که از این توپ های کوچیک خیلی دوست دارم
گفت منظورت توپ تنیسه
گفتم : والا نمی دونم
این ندونستن هم از اون ندونستن ها بود
به هر حال رفتیم که توپ آرمانی منو
که البته فقط دوست داشتم به در و دیوار بزنم رو ببینیم
یه مغازه پر از توپ های خوشگل
واییییییییییییییییییییییییییییی
اخر هیجان و دوست داشتن
کلی جوگیر شدم و رفتیم تو مغازه
خوشحال و خندان با نیش های تا بنا گوش باز
آقا این توپا چنده؟
چند تایی؟جنسش چیه؟
آقاهه شروع کرد توضیحات تخصصی دادن
و اخرش هم سوال کرد که
برا چه نوع مسابقاتی می خوایم؟
ما هم مثه احمق ها به هم نگاه کردیم
و گفتیم که برا مسابقه نمی خوایم
یعنی اصلا برا تنیس نمی خوایم
گفت : آهان برا هفت سنگ می خواید
دوستم که به نظر خجالت می کشید گفت برا کارهای هنری .....
بنده خدا روش نمی شد بگه
برا هیچی
برا دل این کوچولو
که حتی توپ تنیس رو نمی شناسه
یاد وقتی افتادم که تو میدون آزادی پنچر شده بودم
و حتی نمی دونستم زاپاس ماشین کجاست
شنیده بودم یه زاپاس نامی در کار است
اما شاید چون دم دست نبود فکر کرده بودم تو ماشین نیست
حالا زیاد نخندید
واقعا گریه داره
اینها رو جزء افتخاراتم نمی گم که تشویقی بگیرم
اگرچه سودی نداره اما واقعا خجالت آوره
شرم آوره
خلاصه توپا رو خریدیم و زدیم بیرون
دوستم که دست و پاشو تو مغازه گم کرده بود
و هنوز هم پیدا نکرده بود گفت :
بیچاره اقاهه فکر کردم ما آدم حسابی هستیم
تا اومدم تکون بخورم
و نگاهش کنم ادامه داد که :
قیافه تو هم غلط انداز....
فکر کرد چیزی حالیته
و یا خدای نکرده ورزشکاری
خبر نداشت دم دمای ظهر به زور از خواب بیدار میشی
و آخر الاف های عالمی
خنده رو لبام ماسیده بود
تقریبا صورتم منقبض شده بود
نه اشتباه نکنید
عصبانی نبودم
آخه راست می گفت
عین حقیقت بود
اما همه قضیه این نبود
راستش ورزش برام معنایی نداشت
شاید یه اسم
یه واژه تهی
تا اونجایی که یادمه زنگای ورزش راه می رفتیم
و مزخرف می گفتیم
یا حموم آفتاب می گرفتیم
و تو چرت بودیم
یا اگه بعضی ها خیلی ورزشکار بودن
وهمت می کردن
وسطی بازی می کردن
تفاوت زنگای ورزش و هنر در همین بود
زنگ هنر تو کلاس میشستیم و پچ پچ می کردیم
زنگ ورزش تو حیاط این کارو ادامه می دادیم
ورزش و هنر همیشه بود اما گویی نبود
یعنی با نبودنش فرقی نداشت
اون موقع ها فکر می کردم
کسانی که تو دانشگاه تربیت بدنی می خونن چقد احمقن
اخه مگه ورزش هم شد رشته
اخه مگه ورزش هم خوندن داره
.......
خود زنی کافیه
نمی خوام نفهمی های خودمو گردن کسی بندازم
اما واقعا محصول این سیستم بهتر از این نمیشه
نمی دانم این سقوط است یا عروج
نمی دانم این رشد و حرکت است یا انحطاط و در جا زدن
نمی دانم انسانیتم را فراموش کرده ام یا از اول انسان نبودم
نمی دانم عقلانیتم را از دست داده ام یا از اول عاقل نبودم
نمی دانم مغزم تازه از کار افتاده یا از ابتدا بی مغز بودم
نمی دانم تا حالا شکسته شدی؟تا حالا به خود آگاهی یا خود شناسی رسیدی؟تا حالا چند بار دوزاریت افتاده که هیچی نیستی؟تا حالا چند بار فهمیدی که چه قد زیاد نفهمیدی؟تا حالاچند بار متوجه شدی که چه قد زیاد متوجه نبودی؟
.....
.....
.....
امروز نیز با تمام خاطره های خوب و بدش می گذرد !
اما فردا ...؟
آری
می دانم
فردا نیز امروز دیگری است !
اما
چه روزی خواهد بود ؟؟؟
آزادی مهم تر است یا عدالت
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟
؟؟؟
؟؟
؟
آیا این دنیا بسان دیوانه خانه ای است که لازمه آن دیوانگی است ؟
آیا زندگی مثله یه بازی است که هر کسی که نقشش را بهتر بازی کنه برنده است؟
آیا این دنیا صحنه :
عشق بازی
هنر نمایی
سرگرمی
بازی و بازی
دیوانگی
عقلانیت
جنگ و دعوا
غر و ناله و اعتراض
فلسفه بافی
شعر سازی
فریبکاری است ؟
آیا گفتار نیک ؛ پندار نیک ؛ کردار نیک برای انسان بودن کافی است ؟
آیا انسان بودن برای زندگی کردن کافی است ؟
آیا زندگی کردن برای بودن کافی است ؟
آیا بودن برای هستی کافی است ؟
آیا زن همان انسان است ؟
آیا زن انسان کامل است ؟
آیا زن نصف آدم است ؟
آیا زن از دنده راست آدم است ؟
آیا زن روح دارد ؟
آیا روح جنسیت دارد ؟
آیا زن عقل و شعور دارد ؟
آیا زن احساس دارد ؟
آیا زن حس محض است ؟
آیا زن حق نفس کشیدن دارد ؟
آیا زن حق زندگی دارد ؟
آیا زن حقوق انسانی دارد ؟
آیا زن حق حرف زدن دارد ؟
آیا زن فقط حرف می زند ؟
آیا زن فکر می کند ؟
آیا زن می تواند تجربه کند ؟
آیا زن تجربه دارد ؟
آیا زن خطار است ؟
آیا زن فقط خطا می کند ؟
آیا زن نادان است ؟
آیا زن می تواند دانا باشد ؟
آیا زن زندگی را می فهمد ؟
آیا زن آگاهی دارد ؟
آیا زن می تواند آگاه باشد ؟
آیا زن می تواند کار کند ؟
آیا زن توانایی کار کردن دارد ؟
آیا زن حق کار کردن دارد ؟
آیا زن ضعیف است ؟
آیا زن قدرت دارد ؟
آیا زن می تواند قوی باشد؟
آیا زن می تواند قدرتمند باشد ؟
آیا زن باید فرمانبردار ومنقاد باشد ؟
آیا زن حق سرکشی دارد ؟
آیا زن حق طغیان دارد ؟
آیا زن حق فریاد دارد ؟
آیا زن حق آزادی دارد ؟
آیا زن می تواند آزاد باشد ؟
آیا زن باید باشد ؟
آیا زن توانایی بودن را دارد ؟
آیا زن می تواند نباشد ؟
آیا زن ....؟
زنی که با خودش غریبه شد !
گویی با خود بیگانه بود !
گویی خود را هرگز ندیده بود !
خود را نمی شناخت!
جلوی آیینه ایستاد !
نگاه کرد !
این منم ؟
کیستم؟
این کیست؟
با زن بودن خود انسی نداشت!
هنوز باور نکرده بود!
یعنی زن بودن فقط یک اتفاق است ؟
زن بودن یعنی چه ؟
آیا زن بودن با دختر بودن متفاوت است ؟
چه چیزی زن و دختر را از هم جدا می کند ؟
آیا همه اینها فقط واژه هایی هستند که معنا یافتند برای ارتباط ؟
نمی دونم
با این همه دوست داشتن چه کنم؟؟؟
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
پس کی حالم از خودم به هم می خوره ؟
پس کی قراره به خودم بیام؟
پس کی قرار ه خودم رو بالا بیارم؟
احمق کیست؟
حماقت چیست؟
احمق بودن دلیل می خواهد آیا؟
حماقت را مقصودی لازم است آیا؟
با حماقت هیچ معقولی همراه نیست