یادمه
وقتی سال های ۷۷-۷۸
تو انتشارات صراط دیدمتون
گفتم آقای دکتر
این سوالات فلسفی
این چون و چرا ها
این من از کجا آمده ام ها
آمدنم بهر چه بود ها
تمام شدنی نیست
رهایم نمی کنن
از طرفی
هر گاه با خود می اندیشم که پاسخ مناسبی بهر آن یافته ام
در گذر زمان در می یابم که
نه
همچنان اندر خم یه کوچه ام
....
شما نیز با لبخندی همیشگی
و مهربانی مخصوص به خود
پاسخ دادید:
باید همین طور باشد
این سوالات همیشگی است
بایدباشد
بایدتداوم یابد
این سوالات
این شک ها
این تلنگرها
این سوختنها
اینها دلیل خوبی برای زندگی است
دلیلی برای زیستن
بودن
و البته شدن
و اکنون
بعداز اینهمه سال
من همچنان درگیرم
در حیرتم :
کیست در گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می نهد اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است که گویی منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم ارام نگیرم
نفسی دم نزنم
.
.
.
همنجوری تو کوچه پس کوچه ها گذر کردم تو رو دیدم . بچه که بودم مامانم بهم یاد داد به بزرگترا سلام کنم . حالا از نظر سنی نمیدانم بزرگتری یا نه . ولی از نظر فکری فهمیدم بزرگتری نازنینم . سلام
میدونی..
برای منم پیش اومده که مثلا یکدفعه وسط روز یک سوال عجیب از خودم پرسیدم ک ه خب من الان کجام؟
ما چی هستیم..
به مامانم نگاه کردم و گفتم اون کیه..
میدونی..خیلی از فلسفه سردر نمیارم و لی این نشون دهنده اینه که از عقل معاش عبور کردی..حالا ذهنت آمادست برای دریافت حقایق..برای دریافت هدف و چیستی زندگی..
این حالتها خیلی کم برای آدم پیش میاد..باید قدرش رو دونست..
موفق باشی.دوست من..