کودکانه

نمی دانم هایم بسیار است

کودکانه

نمی دانم هایم بسیار است

مشورت حضوری

از حضورت از وجودت از بودنت

ناراحتم

غافلگیر شده بود

مثل موشی که تو تله افتاده

تو خودت اومدی

اگه خیلی عزیز بودی دعوت میشدی

همیشه دوست داشت فروبریزه 

اما وقتی فرو ریخت وحشت کرد

همیشه دوست داشت شکسته بشه

اما وقتی شکسته شد

ترسید

همیشه دوست داشت نقد بشه

اما وقتی انتقاد شد

برنتابید

توخودت اومدی

چون خودت اومدی پس میهمان نیستی

چون میهمان نیستی پس اشکالی نداره ....

توخودت اومدی

گیج بود

شایدم مست

نفهمید جنگ کی شروع شد

خودسازی

خودشناسی

خود شکوفایی

روح بزرگ

ظرفیت سازی

و باکوچکترین تلنگری

بمب

و البته تو خودت اومدی

متوجه شده بود ادم ها آن چیزی که میگن نیستن

معتقدبود که خود واقعی آدم ها را فقط میشه حس کرد

اماچرا موندی

چون فهمیدی و موندی پس زیر سوالی

چرا موندی

جواب بده چرا موندی

به خاطر بیابان های ذهنی ؟!

به خاطر مواجه شدن با یه عالمه هیچی ؟!

به خاطر دنیایی که نمی دونی باهاش چیکار کنی ؟!

به خاطر خودم که هیچی نیست ؟!

به خاطر خودت که هیچ کی نیست ؟!

به خاطر روبه رو شدن با زندگی؟!

به خاطر همه تجدیدی ها ی دنیا ؟!

به خاطر اینکه خودم اومدم ؟!

....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد